دکتر محمد نوري زاد از انحرافات جنسي (لواط کاری) و فساد اخلاقی آيت اله ها در حوزه های علميه آخوندی میگويد:
آقاي محمد نوري زاد: دوازده: با آقای رضا ملک صحبت می کردیم که مردی خوش روی و سرزنده و شاداب آمد جلو. رودباری بود و متولد سال پنجاه و هفت. سفیدی های سر و رویش نشان از یک جوانیِ سپری شده در متنِ فرسایندگی می داد. اما چه خواستنی بود جمال مبارکش آنگاه که می خندید. گفت: شانزده هفده ساله بودم که رفتم طلبگی در حوزه ی شهرمان رودبار. در همان سال اول، یک شب هوای شهر قم افتاد به سرم. که بروم و زیارتی بکنم و برگردم. با خود گفتم: از طلبه ها بپرسم آیا کتابی نمی خواهند از قم بخرم برایشان؟ همینجور که حجره به حجره داخل می شدم و پرس و جو می کردم، ناگهان در حجره، حضرتِ استاد خودمان را دیدم که خیمه خوابانده بر پشت یک طلبه ی شانزده ساله. ای دل غافل. حضرت استاد، از پشت بچه ی مردم بیا پایین!
داد و هوار راه انداختم. همه بیرون زدند از حجره ها. گُر گرفته بودم. خود خوری کردم تا غروب شد. همه که رفتند، با شیشه ای نفت، رفتم و همان حجره را به آتش کشیدم. در آن حجره، قرآنی نیز آتش گرفت و سوخت. و مرا به همان جرم، فرستادند زندان. با حضرت استاد چه کردند؟ والّا تا سال نود خبر دارم که امام جمعه ی شیعیان جزیره ی قشم بود. مرد رودباری، سی ماه نیز در همین اوین زندانی بوده بخاطر حضورش در قضایای سال هشتاد و هشت. پرسیدم: درس حوزه را ادامه دادی؟ خندید و گفت: خدا نکند. همان موقع رفتم سربازی و راهی دیگر بر گزیدم و راضی ام. بخش پایانیِ صحبت های مرد رودباری که خود می گفت: شهرتم موسوی است، به آمدنِ مادر امید علیشناس پیوست. که با یک بطری آب پرتقال خانگی به دیدار من آمده بود. مگر من نگفته بودم کسی چیزی نیاورد؟
ارسال یک نظر